یه لشکرو یه صحرا یه قصه ی پر از خون
داداش پهلوونم تنها زده به میدون
یه لشکرو یه سقا یه مشک پاره پاره
داداش مهربونم رفته که آب بیاره
راهمو بسته دشمن فک نکنی بی وفام
مشکمو پاره کردن شمنده ی بچه هام
داداش زمین که خوردم مادرتونو دیدم
نشد جلوش بلند شم با دستایه بریدم
با دستایه بریدم
پاشو از اینجا بریم از جلو چشمه دشمن
همه ی تویه خیمه ها منتظرت نشستن
رقیه دلواپسه به فکر زینبت باش
حسینت از راه رسید چشماتو وا کن داداش
***
دستی برام نمونده که دستتو بگیرم
زخم زبونت زدن الهی من بمیرم
شرمندتم داداشم ازم نخواه که پاشم
روشو ندارم بیام بذار همینجا باشم
بذار همینجا باشم